شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align=""> بخوانید, ...ادامه مطلب
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align=""> بخوانید, ...ادامه مطلب
از میان نوشتههای سخنسرا، دو نوشته شباهت زیادی به داستان دارند؛ «دستهایش» به قلم ققنوس آزاد و «پرچین عشق» به قلم مهرجان. از بین این دو، توصیفات و قلم «مهرجان» گیراتر است. بین خاطرهنویسی و داستاننو, ...ادامه مطلب
یادداشتی بر خودآموز نویسندگی کاری به فرهنگستان و دبیرستان نداریم، اما چیزی که مسلم است این است که ظاهر نشان دهندۀ باطن است. این یک اصل است؛ البته اگر تظاهر را کنار بگذاریم. رنگ رخساره نشان میدهد از س, ...ادامه مطلب
حادثه جزو لاینفک داستان,, است؛ یعنی داستان,,ِ بیحادثه پیدا نمیکنید، اما این دلیل نمیشود هر نوشتهای که سرشار از حادثه است را داستان,, بنامیم. بهعبارتی، هر داستان,,ی دارای حادثه است، اما هر سلسله حوادثی من, ...ادامه مطلب
داستان بیطرح بیمایه است و بیمایه هم هر شیئی فطیر,. بِنای بینقشه بنایی است هشلهف. عملیات بدون نقشه محکوم است به شکست. فورستر دو عبارت معروف برای, بیان تفاوت طرح و داستان دارد؛ می گوید: «سلطان مُرد و , ...ادامه مطلب
«هرآنچه نامربوط به داستان است بزدایید. اگر در فصل اول گفتهاید تفنگی بر دیوار آویخته است، در فصل دوم یا سوم تفنگ قطعاً باید شلیک کرده باشد. اگر بنا نبوده شلیک کند، پس بر دیوار هم آویخته نبوده»؛ این عب, ...ادامه مطلب
نمونۀ کامل تبدیل خاطره به داستان، این داستان است. داستانی دلچسب که پلهپله جلو میرود و یک روایت صمیمانه_عاشقانه را بهتصویر میکشد. فضاسازیِ کمنظیر آن، منِ خواننده را به محیط داستان کشانده و با را, ...ادامه مطلب
یکی از دختران بلاگر که اسمش «محیا» بوده و همیشه در زیر مطالبش مکرر با خطاب «مهیا» مواجه میشده، در پستی جداگانه مینویسد: «من میخوام یه چیزی بگم، یه مسئله,ای که برای من خیلی مهمه، یه چیزی تو مایه, ...ادامه مطلب
به درخواست یکی از دوستان که نظرم را در مورد پستِ آخر « ویار, تکلم,» جویا شده، باید عرض کنم که ویار, اصلاً در حدی نیست که بنده نظری راجع به نوشتههایش داشته باشم؛ بلاگری است همچون صدها بلاگر دیگر که در سرو, ...ادامه مطلب
فردین معصومی، کشتیگیر چغر و بدبدن ماضی تیم ملّی را متبادر کنید؛ او همیشه بعد از پیروزیهایش پشتکدرجا میزد. فردین فقط یکبار مرض گرفت و ترک عادت کرد و قبل شروع مسابقه پشتک زد. مقابل آرتور تایمازوف د, ...ادامه مطلب
سلام 1. سوّم یا چهارم دبیرستان بودم. آقای دُربیگی دبیر ادبیّاتمان یک بیت شعر را از همه کلاس سیواندینفرهمان پرسید. هیچکس نتوانست درست معنا کند «نه در مهد که نیروی حالت نبود / مگسراندن از خود مجالت نبود» سعدی را. حالا هر وقت پوشک مادرم را عوض میکنم یاد آنروز میافتم.2. مادر، دستش را میگذارد روی شانهام، یا علی میگوید زیر لب و برمیخیزد؛ مادر، پوکی , ...ادامه مطلب
همین امروز؛ یعنی 21 مهر 96، سالگرد آشنایی و رفاقت با این بلاگر عزیز است. گاهی مخ آدم گریپاژ میکند و با دیدن بعضی از کلمهها، بدون اینکه ذرهای دقیق شود، اولین کلمهای که به ذهن متبادر میشود و به تعبیری در ذهن جاخوش کرده است، به مخیله خطور میکند. آن زمان از ذهنم عبور کرد آدرس قحط بوده که برای خودش انتخاب کرده؟ آخر «الاغ 28» هم شد آدرس! بعدها با دقت و ریز شدن در اصل کلمه، مثل شخصی که در جمع خجالت میکشد و آرامآرام از آن گوشۀ مجلس با هر ضرب و زوری، سینهخیز فرار میکند، از کنار نفسم که داشت چپچپ نگاه میکرد، سینهخیز گریختم. لاعلاج دنیای وبلاگنویسی دنیای غریب و قریبی است. غریب از این بابت که بعضی با وجود رفاقت دیرینه، کمی که میگذرد، خود واقعی نشان میدهند. انگار سالیان سال است چشم به آنها نینداختهایم و توگویی شخصی از شمال کشور به اصفهان سفر کرده و مثل آدمهای دیگر، بیهیچ قرابتی در پیادهرو چهارباغ از کنارت میگذرد. امروز خرس هستند و فردا شغال و پسین فردا معلوم نیست چه باشند. و قریب از این منظر که بعضیها را وقتی چهار صباحی با هم معاشرت کردیم، تو گویی جزو یکی از اعضای خانواده محسوب میشوند. وقتی نیست یا برای مدتی خبری از او نداری، نگران میشوی و به ایندر و آندر میزنی بلکه خبری دریافت کنی. وقتی وبلاگش را بسته یا غیرفعال مییابی، از دست زمانه که کارش رقمزدن قصههای پرغصه ا, ...ادامه مطلب
آدم وقتی در این فضای نسبتاً مجازی، بلاگرهایی را میبیند که دغدغۀ نوشتن دارند، کیف میکند. از سر کشتن وقت و سرگرمی قلم نمیزنند و دوست دارند چیزی به مخاطب اضافه کنند و یا حداقل بحثی زیر مطلب شکل دهند. دوست دارند تأثیرگذار باشند و یا لااقل وجدانشان راحت باشد که گزافه نگفتهاند. اینکه نویسندگان از دیگران ایده بگیرند و مطلب خلق کنند، نهتنها بد نیست که صد البته تحسین هم میشود. سوژه از آسمان نزول نمیکند. ایدهها عمدتاً در پس نوشتههای دیگران و مطالعۀ آثار اهل قلم به دست میآید. وقتی مطلبی –هرچند در موجودی شیطانصفت مثل تلگرام- مطالعه میشود، احتمال دارد نکتهای که از قبل در پستوی ذهن خواننده بوده، با نکتهای در متن، ارتباط بگیرد و سبب خلق نوشتهای مجزا، برگرفته از نویسندهای جدید شود. علیایحال یکی از وبلاگهایی که میخوانم، وبلاگ «هنر تایپ کردن از بیهنر دردمند» است که بهواقع با توصیفات بند اول مطابقت دارد. در پست آخِر، بنابر قراری که با خود گذاشته بوده، نیت کرده است به صدمین وبلاگ دنبالکنندهاش سری بزند و مطلبی برای او بنویسد. عدل «فیشنگار» به تله میافتد. اولین نکتۀ آموزشی - اخلاقی در این پست که مرد کهن میخواهد دریافتش کند، این نکته است: «بهخاطر اینکه به عهدی که با خود بستهام وفا کنم و این زیرقول و قرار زدن برایم عادت نشود». عبارتی است ساده. بارها و بارها شنیدهایم و دیده, ...ادامه مطلب
هرچه میکشیم از دست ولنگ و واز بودن بعضی خانوادههاست. گلوگشاد بودن آنها و اینکه بعضیها با همۀ اقوام؛ اعم از دختر و پسر، احساس راحتی و خواهر و برادر بودن میکنند. این راحتبودن شاید از طرف دختر مسئلهای نباشد؛ چون حیا اجازۀ دخالت نمیدهد و کمت, ...ادامه مطلب