سهماه گذشت! چند شب پیش مهراده را گذاشتم تو بغل نَنَش و گفتم نگهشدار که یک عکس از مهراده در سهماهگی داشته باشیم. البته نَنَش اعتقادی به عکسِ به تعبیر من «خودمونی» ندارد و در این ایام کلی خرج آتلیه و این قروقمبیل بازیها (به قول چـ[نا]گوارا که وقتی ازش پرسیدم گفت: «یعنی قرتی بازی») روی دست من , ...ادامه مطلب
در راستای این پست، از سال 92 تا الان در رسانههای مختلفِ نسبتاً مجازی و حقیقی فعالیت میکنم و مطلب مینویسم. بر آن شدم تا تجربهام را در اختیار شما عزیزان و خوانندگان عزیزتر از جان بگذارم. به جان خودم و به جان این ابو اسفنج که بهترین رفیقم است و مثل برادر نداشتهام دوستش دارم، هر کجا هستید و هر کاری میکنید، کاری به وبلاگتان نداشته باشید و بگذارید سرجایش باشد؛ حتی اگر شکست عشقی بخورید! (شکست عشقی انواع مختلف داره، حواستون باشه!) باور کنید دوباره برمیگردید؛ یا همانجا، یا جای دیگر و با نام دیگر. یکی از مزیتهای بلاگ نسبت به بلاگفا، این است که از لحاظ روانی اشخاص را شناخته؛ به همین خاطر است که تا 48 ساعت فرصت میدهد؛ یعنی می داند که عود میکنید. بلاگفا لامذهب همان موقع داشته و نداشتهات را به باد فنا میدهد. به جان خودم که میخواهم دنیا نباشد، کاری به وبتان نداشته باشید، شاید یک نفر، فقط یک نفر عمری را پای نوشتههای شما سر کرده باشد. از ما گفتن، ولی باز هم خود دانید!,کتابی نوشته میرزا حسین طبرسی ...ادامه مطلب
غزاله امروز تو خودش بود و توجهی به کلاس نداشت. تایم کلاس که تمام شد، همۀ هنرجوها رفتند و ماند غزاله و صندلیهای خالی و من که داشتم دفتر و دستک را جمع و جور میکردم که بروم. نگاهم در نگاهش که گره خورد، پرسیدم: «چی شده خانم نصر؟ امروز که گرفته بودین، دیروز هم که تشریف نیووردین!» با صدای گرفته و کمی با چاشنی غم گفت: «یحیی آقا... یحیی رفته و هنوز هم برنگشته! دیروز دیگه فشارم افتاد، بابا رسوندم بیمارستان.» قدیم سر کلاسها که مینشستیم، هوش و حواسمان نبود. جسممان بود، روحمان اما یا بیرون کلاس بود؛ تو حیاط، یا درون کیفمان بود که کی زنگ به صدا در آید تا لق, ...ادامه مطلب