یادداشت اول / یادداشت دوم
هنر نویسندگی آن است که در کمترین کلمات، حسی که مد نظر نویسنده است به مخاطب القاء شود. اگر روزانه به جوکهایی که ساخته میشوند و حتی به هر حادثهای هم رحم نمیکنند توجه کرده باشید، از قاعدۀ «کمگوی و گزیدهگوی چون دُر» پیروی میکنند. همین کوتاهنویسی است که نغزگویی را رواج داده است. به جوکی که کوتاه باشد و ضربه بزند، بیشتر خندیده میشود تا به آنکه طویل باشد و اصلِ کار در زیر و بمش پنهان. طویلنویسی طنز، جایی جواب میدهد که آن به آنش، صغری و کبرای لطیف و نغز داشته باشد و درکش برای مغز پیچ در پیچ مخاطب آسان.
فرم و ساختار طنز بیقانونیست. اصلاً همین بیقانونی خنده تحویل میدهد. اگر همه چیز بر وفق مراد باشد و همه پشت چراغ قرمز بایستند، این که اصل است. طنز، شکست اصل است. کسی که چراغ قرمز را رد میکند و یک ماشین از طرف چپ چهارراه میآید و هولش میکند و میزند به درختِ کنار تابلوی خیابان، میشود حالت ناپایدار. تعجب دیگران را برمیانگیزد. استارت خنده هم تعجب است. دیگرانی که این صحنه را میبینند، اول میگویند: «وااااای!»، بعدش شروعِ خنده است و دیالوگ: «بازم چراغ قرمز رد میکنی؟! بخور حالا!» و پشتبندش نگاهی عاقل اندر سفیه. چیزی که گفتیم اما با ساختارِ ذات نوشته فرق میکند. ذات نوشته حتی در طنز هم قانونمدار است.
باز هم از اصولِ نگارشِ از هم گسسته که بگذرم، مطلب شمارۀ سه را دوست داشتم؛ محتویاتش را نمیگویم، خود مطلب و ذاتش را دوست داشتم. نویسنده هر که باشد، حاضرم قلمش را تراش دهم. تعلیق را همان اول ایجاد میکند؛ تعلیقی دوسویه؛ «همه چیز از یه "خخ" شروع شد». دست مریزاد! خیلی ساده ادامه میدهد و صحنهها را خیلی شیک توصیف میکند. تلفیق صدای «احسان» با محیط متن، به شدت هنرمندانه است. طنز یعنی همان صدای موتور ماشین و داشبورد؛ یعنی خرق عادت؛ یعنی غلو. مرحبا نویسندۀ محترم!
ای کاش میگذاشت خواننده از همان دور نظارهگر داخل تاکسی باشد و نمیگفت: «و شمای خواننده فکر میکنی این تیر خلاص بود؟ خیر!». اگر خواننده را دخیل نمیکرد و میگذاشت همانجا، دورادور، هم بخندد و هم عُق بزند، مخاطب راحتتر بود. خواننده دوست ندارد عق زدنش را نویسنده ببیند. نویسنده اما اگر دخیلش نمیکرد هم به هدفش رسیده بود (خنداندن و حال به هم زدن). کلمات متن اما دلچسب است؛ «عسل تو خربزه» و ربطش با «العیاذ بالله»، «کهکشان راه شیری»، «تف توی شیشۀ عمرت» و... . دست مریزاد!
نویسنده اگر پاراگراف اول را رعایت میکرد و سعی میکرد بدون زیادهروی در توصیف و حتی تحمیل عقائدش به مخاطب؛ مثل: «من از همون روز فهمیدم که جنگ نابرابر خیابانی_دهانی رو نباید بدون جواب گذاشت، چه با فحش، چه با تف!» پیش برود، در رسیدن به هدفش موفقتر از الان بود. در همین راستا جملات اضافه بر سازمانی که بعد از «این "پس" گفتنش کشت مارا!» وجود دارد هم کمک نمیکند. اما حالات شخصیتها بعد از این عملکرد زن، بیانش لازم بود که بیان شد.
پایان متن میتوانست از این که هست بهتر باشد. توجه کنید؛ دو عبارت وجود دارد؛ یکی: «راننده هم مات، زل زده بود به داشبورد ماشین. توی چشماش پیدا بود که هی میگفت: "چی شد که این شد!" و داشبورد از غیب جوابش رو میداد که: «همش از یه "خخ" شروع شد» و عبارت بعدی: «صدای احسان دوباره اوج گرفته بود: «دوباره دلتنگتم عزیزم/ دوباره دارم به هم میریزم...».
پایان متن طبق همین چینش است؛ یعنی ابتدا عبارت اول آمده و بعد عبارت دوم. حالا اگر نویسنده جای دو عبارت را عوض میکرد و با عبارت «... داشبورد از غیب جوابش رو میداد که: «همش از یه "خخ" شروع شد»، متن را پایان میداد، با همگون ساختن عبارت اولِ متن و عبارت آخرِ متن، نوشتۀ شیرینش را دلچسبتر میکرد.
خلاصه که امروز همهچیز برای آغاز یک روز دلانگیز فراهم بود. دمای هوا ملایم بود و کیس و الایدی تمیز؛ خیلی تمیز! خواندن متون امروز، خبر از یک روز کارتپستالی میداد که داد.
برچسب : نویسنده : 7harimekhososi4 بازدید : 90