مهراده این روزها بیشتر شانۀ مرا میچسبد تا ننهاش. روی شانۀ من خوابش میبرد. محمدرضا آنطرفتر مینشیند و نگاه میکند. غم عجیبی در چشمانش میبینم وقتی مهراد لباس مرا میچسبد و ول نمیکند. مجبور میشوم همانطور که مهراد شانه را چسبیده، محمدرضا را هم آنطرف بچسبانم. محمدرضا سنگینتر است و از کتوکول میاندازدم. حکم ترازویی را پیدا میکنم که یکطرف بر دیگری میچربد. همینطور که هردو در آغوشم هستند، گاهی لعنت میفرستم به خودم که نانت نبود، آبت نبود، بچهدار شدنت چه بود! این که شوخیست؛ شکر، اما چهکنم که آمدن فکر و رسیدنش به مغز، دست بشر نیست. اینروزها اما عین و شین و قاف معشوقۀ ثانی، تسلی دل بینوای من است.
قرار بر این شد که فردا شب، باز بهدیدار یار بروم. خواهرِ ننه، کلید کرده است بیا تا یکدست کت و شلوار مشکی برایت بخرم که مشکی به تو بیشتر میآید. زشت است با کتی که جلسۀ اول رفتی، دوباره بروی. کجایش زشت است؟ معشوقۀ ثانی اگر بخواهد بهخاطر لباس قبول کند که معشوقه نیست. در ثانی، در تمام عمرم یکدست لباس تا هنگام کهنگی، یارِ غار و همدمم بوده تا اینکه جرواجر شود. پول که علف خرس نیست. تازه لباس نو خریدن، به منزلۀ «نو که اومد بهبازار، کهنه میشه دلآزار» است و خب خیانت است به لباسی که سالیانسال تو را پوشانده است. مرحلۀ اول به دیدار بعضی گذشت. از این مرحله صعود کردیم و به مرحلۀ بعدی رفتیم. طبیعتاً هرچه مرحله بالاتر، بازی سختتر. در این مرحله، مانع، برادر بزرگتر معشوقۀ ثانیست. میدانم زبان چرب میخواهد که غول این مرحله را شکست دهد، اما یک مشکل وجود دارد. یادتان هست از درد فک نوشتم؟
چند روزی بهتر شده بودم. درد فک کمتر شده بود و رسیده بود زیر گلو؛ در دوطرف. غدا ممنوع! نوشیدنی بهزور! تازه دو زخم بهتازگی مهمان دهان شده است و یکی هم مهمان زبان. طاقت نیاوردم. نفساماره شکستم داد و رفتم پیش دکتر. گفت غدد لنفاوی ورم کرده و این درد ناشی از آن است. برای زخم دهان و زبان هم داروهایی نوشت. فیالحال عدمحرفزدن هم ملحق شد به عدمخوردن و آشامیدن. حرفزدن سخت شده است و این است مشکل اساسی برای فردا شب. با این زبان زخم خورده، دور زدن غول مرحلۀ ثانی کمی سخت میشود. «مسافران مهتاب» را دیدهاید؟ فیلمی از مهدی فخیمزاده؟ مثل «نمکی» حرف میزنم. علیایحال باید غول مرحلۀ دوم را رد کنم.
بنادارم اگر «بله» را گرفتم، با جزئیات برایتان بنویسم که سراسر درس زندگیست. اگر هم مصلحت نبود و گیمآور شدم که دیگر نهخانی آمده و نهخانی رفته. و باز بنادارم اگر این مرحله را نیز با قدرت پشتسر گذاشتم، برای مرحلۀ سوم، معشوقۀ ثانی را به بیرون دعوت کنم و از اتفاق ببرمش در یک جادۀ پردستانداز که بهقول رفقا: «تکانهای ماشین را دوست دارم، وقتی شانهبهشانهات نشستهام».
برچسب : تارومار, نویسنده : 7harimekhososi4 بازدید : 95