ایام محرم که میشود، ریش و لِحیۀ بعضی از رجال به صورت تصاعدی رشد میکند. حالا بعضی دستی به سر و گوش یتیمخانه میکشند و پایین و بالایش را مرتب میکنند و حقالنساء را نیز رعایت. اما در این بین رجالی هم پیدا میشوند که پایشان شکسته و نا امید از همهجا حقالنساء را نیز رعایت نمیکنند. دیشب که گچ را باز کردم، خواستم در شهر گشتی بزنم که به ابهت «لحیه» و ریش پی بردم.
این ابهت را بارها تجربه کردم. پشت چراغ قرمز؛ سر تقاطعی که ماشین جلویی حرکت نمیکند؛ در دعواهای خانوادگی که تنها منحصر است در فحش و بد و بیراه گفتن و قسعلیهذا. برای نمونه، سر تقاطع، ماشینِ مزدا قصد پیچیدن به سمت خیابان اصلی را داشت و من هم با پراید مبارک، پشت سرش ایستادم. ماشینِ مزدا، فرمان سفت و محکمی دارد و از بس پهن و دراز است، در خیابانهای کم عرض، با حداقل سه فرمان میشود رسید به هدف اصلی. مزدای جلوی من، پشت سرش را نگاه نمیکرد و دنده عقب گرفت. ماشین پراید را هم که اطلاع دارید، بگویی بالای چشمت ابروست، سریع خودش را جمع میکند. با این حساب، دستم را روی بوق گذاشتم، آن هم از نوع ممتد.
این روزها مردم اعصاب بوق ممتد را ندارند. صاحب مزدا، حالا از کجا دلش پر بود، درِ ماشین را باز کرد و با قفل فرمان قصد خروج از ماشین را داشت. من هم با کت و شلوار و لحیۀ بلند از همان پشت فرمان، سر را بیرون کردم و فقط عرضه داشتم: «چیه؟» گفتن همین کلمه، آن هم با لحن خشن همانا و صاحب مزدا یک پایش به بیرون و همانجا ثابت شدن، همانا! فقط: «خب چرا بوق میزنی؟ به این میگن مزدا!» و دوباره سوار ماشینش شد. حالت چهره را حفظ کردم که مبادا از تصمیمش منصرف شود. دستی به لحیه کشیدم و از باب احترام و اکرام، صاف و صوفش کردم. بگذارید امشب هم امتحان کنم، اگر کتک خوردم، قول میدهم فردا سری به پیرایشگر محترم بزنم.
برچسب : نویسنده : 7harimekhososi4 بازدید : 76