سهماه گذشت! چند شب پیش مهراده را گذاشتم تو بغل نَنَش و گفتم نگهشدار که یک عکس از مهراده در سهماهگی داشته باشیم. البته نَنَش اعتقادی به عکسِ به تعبیر من «خودمونی» ندارد و در این ایام کلی خرج آتلیه و این قروقمبیل بازیها (به قول چـ[نا]گوارا که وقتی ازش پرسیدم گفت: «یعنی قرتی بازی») روی دست من , ...ادامه مطلب
از خیلیوقت پیش، دختر عمه مشکوک میزد. تا تلفنش زنگ میخورد، سریع هنوز پاسخ نداده، دنبال سوراخسنبهای میگشت که در آن جاخوش کند و بنشیند به اختلاط. دیگر به مرور عادی شده بود و از یکزمانی به بعد دنبال سوراخسنبه نمیگشت و همانجا زیرلبی مکالمه را زم, ...ادامه مطلب
تا جایی که ذهنمان یاری میکند، در گذشته اگر کسی دچار معضلات اجتماعی میشد یا گرفتاری برایش به وجود میآمد یا پسرش سربازیِ راه دور میافتاد و مادر طاقت دوری این فرزند را نداشت و یا دخترکش شب عروسی، گریه کرده بود و بعد هم دلتنگ مادر شده بود و مادر داشت ذرهذره آب میشد یا بعضی قرضالحسنهها، پولهای مردم را خورده بودند و نمیدادند، صاحبان این گرفتاریها سفرههایی را به نام ائمه پهن میکردند که توسلی پیدا کنند و به مدد آن، به خواست خدا، گره از مشکلاتشان باز شود. غرض خود سفره نبود، هدف این بود که در کنار این سفره عدهای جمع شوند و اصل که توسل به ائمه بود حاصل شود. این ماجرا هم مثال خیلی از ماجراهای دیگر، دستخوش تغییر و تحریف شد. اصل کار خوب است، اما خرافات اطراف این سفرهها را نیز احاطه کرده است. امروز با سفرهای آشنا شدم به نام «سفرۀ بیبی سهشنبه». حالا این بیبی کدام بیبی است و چرا سهشنبه است و چهارشنبه نه، خدا عالم است. داستانش از این قرار است که هفت دختر دور سفرهای مینشینند و از محتویات درون سفره که از قضا هندوانه و کاچی است، تناول میکنند. این که چرا هندوانه و کاچی، میگویم، ا,بی بی سه شنبه کیست,بی بی سه شنبه,بي بي سه شنبه ...ادامه مطلب