عروسی هم عروسی های قدیم!

متن مرتبط با «بی بی سه شنبه کیست» در سایت عروسی هم عروسی های قدیم! نوشته شده است

نویسنده بی‌نیاز از دستور زبان است؟

  • یادداشتی بر خودآموز نویسندگی کاری به فرهنگستان و دبیرستان نداریم، اما چیزی که مسلم است این است که ظاهر نشان دهندۀ باطن است. این یک اصل است؛ البته اگر تظاهر را کنار بگذاریم. رنگ رخساره نشان می‌دهد از س, ...ادامه مطلب

  • داستان بی‌اتفاق داستان نیست (برای سخن‌سرا)

  • حادثه جزو لاینفک داستان,, است؛ یعنی داستان,,ِ بی‌حادثه پیدا نمی‌کنید، اما این دلیل نمی‌شود هر نوشته‌ای که سرشار از حادثه است را داستان,, بنامیم. به‌عبارتی، هر داستان,,ی دارای حادثه است، اما هر سلسله حوادثی من, ...ادامه مطلب

  • بی‌مایه فطیر است! (برای سخن‌سرا)

  • داستان بی‌طرح بی‌مایه است و بی‌مایه هم هر شیئی فطیر,. بِنای بی‌نقشه بنایی است هشلهف. عملیات بدون نقشه محکوم است به شکست. فورستر دو عبارت معروف برای, بیان تفاوت طرح و داستان دارد؛ می گوید: «سلطان مُرد و , ...ادامه مطلب

  • اندر بیانات اخوی معشوقۀ ثانی

  • برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب

  • در حیص ‌و بیص روزگار

  • اصلاً همین‌که دورهم بودیم صفا داشت. همین‌که یک فرش رنگارنگ در حیاط پهن می‌کردند و گونی‌برنج را روی آن ولو می‌کردند، کیف داشت. همین‌که زنان، از فامیل و خویش‌وقوم گرفته تا همسایه، سینی به دست، کاسه‌کاسه برنج برمی‌داشتند و توی سینی می‌ریختند و پاک می‌کردند، لذت داشت. این‌که بچه‌ها در حیاط، شلوغ می‌کردند و مادران‌شان گه‌گاهی نهیب می‌زدند که «علی! ول‌کن دستشا، می‌خوره زمین» یا «فاطمه! بلندشو از رو,روزگار ...ادامه مطلب

  • بی‌شعوری!

  • نظـرات بستـه است که تصور نکنید موظف به نظـر دادن هستیـد. هر کسی آمد، قدمش بـر روی چشــم. اگـر کــار یـا نظـری داشتیــد، در قسـمت «تمــاس با میـرزا» عنایـت بفـرماییـد، حتماً جواب‌گو خواهم بود. , ...ادامه مطلب

  • از بیانات حضرت عشق

  • گاهی حس نوشتن هست و می‌دانی چیزی می‌خواهد از ناخودآگاه ذهن بپرد بیرون و روی سپیدی کاغذ بپاشد، اما همان لحظه وقتی پنل وبلاگ را باز می‌کنی، آن حسِ مبهم زیر لایه‌ای از غبار فرو می‌رود و هرچه می‌کنی، بعد از مدتی طولانی زل زدن به مانیتور حتی یک کلمه هم نمی‌توانی بر سیاهی کیبورد تحمیل کنی؛ حتی یک کلمه. م, ...ادامه مطلب

  • بچۀ ما آدم شد، میرزا سه‌ماه پیرتر شد!

  • سه‌ماه گذشت! چند شب پیش مهراده را گذاشتم تو بغل نَنَش و گفتم نگهش‌دار که یک عکس از مهراده در سه‌ماهگی داشته باشیم. البته نَنَش اعتقادی به عکسِ به تعبیر من «خودمونی» ندارد و در این ایام کلی خرج آتلیه و این قروقمبیل‌ بازی‌ها (به قول چـ[نا]گوارا که وقتی ازش پرسیدم گفت: «یعنی قرتی بازی») روی دست من , ...ادامه مطلب

  • بدبیاری دختر نجف‌آبادی!

  • امشب در برنامۀ خندوانه «رضوان کرباسی»، دختری از نجف‌آبادِ اصفهان، شرکت کرده بود که به شدت کارش خراب شد و به جرأت می‌توان گفت یکی از بدترین شب‌های زندگی‌اش رقم خورد و من مدام آرزو می‌کردم ای کاش هرچه زودتر جمع و جورش کند استندآپش را، ولی دخترک نتوانست! کار که از دست خارج شود، پخش و پلا شود، دیگر, ...ادامه مطلب

  • آشفته بازار بی‌محتوایی!

  • به پست‌های یک بلاگر که نگاه کنید، می‌فهمید چیزی در چنته دارد یا نه. از نظر من خواندن وبلاگ یک بلاگر، جزو مطالعۀ روزمرۀ ما محسوب می‌شود. یک نوشته اولاً باید لذت‌بخش باشد برای خواننده و حس خوب منتقل کند، بعد می‌رویم سراغ محتوا. این دو مقوله از ارکان مهم نوشته‌اند. قدر قلم‌های خوب را باید دانست در این آشفته بازار بلاگ‌های بی‌محتوا. چه خوب است که وب‌های خوب را با قلم بسیار خوب‌شان مطالعه کنیم. دیزالو را حتماً در برنامه‌تان قرار بدهید. , ...ادامه مطلب

  • مینا! بسه دیگه بابایی!

  • از خیلی‌وقت پیش، دختر عمه مشکوک می‌زد. تا تلفنش زنگ می‌خورد، سریع هنوز پاسخ نداده، دنبال سوراخ‌سنبه‌ای می‌گشت که در آن جاخوش کند و بنشیند به اختلاط. دیگر به مرور عادی شده بود و از یک‌زمانی به بعد دنبال سوراخ‌سنبه نمی‌گشت و همان‌جا زیرلبی مکالمه را زم, ...ادامه مطلب

  • چند می‌گیری بیای خواستگاری؟

  • دیشب خبری به گوشم رسید که هر چه تلویزیون رو بالا، پایین کردم و زمین زدم تا حداقل خرده ته‌دیگ‌هایش بریزد و شبکه‌های آن را یک به یک موشکافی کردم، چیزی از جعبۀ جادویی مِن باب این خبر دستگیرم نشد. کم‌کم داشتم به صحت و سقم خبر شک می‌کردم که دیدن آن خبر در چند خبرگزاری، شک مرا تا حدودی برطرف کرد. خبر این , ...ادامه مطلب

  • شاید برای شما هم اتفاق بیفتد

  • یعنی باید این آرزو را با خود به خانۀ قبر ببرم که بخواهم یواشکی گشت و گذاری در سطح شهر داشته باشم و مثلاً آقامصطفی، همسایۀ 10 سال پیش‌مان که 10 سال است خانه عوض کرده و به تبع آن 10 سال است ندیدمش، مرا نبیند و جالب این‌که عدل می‌بیند! نشد بخواهم کاری را مخفیانه سر و سامان دهم و یک آشنا نظاره نکند. احتمالاً که چه عرض کنم، شاید را که حرفش را نزنید، حتماً برای شما هم اتفاق افتاده که به این حال و روز گرفتار شده باشید. نیت کردید با گرل فرند یا بوی فرند یا هر فرند دیگر به سینما بروید و دچار این معضل اجتماعی شده‌اید و سعی کردید خودتان را در جیب فرند جا دهید تا دیده نشوید. ادامه ندهم بهتر است؛ حتماً تجربه‌اش را داشته‌اید. مثلاً قصد کردم با اذن همسر اول به خواستگاری همسر دوم بروم. مخفیانه‌تر از این هم سراغ دارید؟ طبیعتاً باید گریم می‌کردم که کردم، استتار را هم که برای محکم کاری چاشنی کار کردم، اما فکر این‌که آقامصطفی همسایۀ قدیم‌مان، اکنون همسایۀ جدید همسر دوم است، به مخیله‌ام حتی خطور نکرده بود! پناه بر خدا، دیوانه شدم! پس یک قانون کلی را مد نظر جناب‌تان داشته باشید: آیا قصد دارید مخفیانه کاری ر,شاید برای شما هم اتفاق بیفتد,شاید برای شما هم اتفاق بیفتد شوخی,شاید برای شما هم اتفاق بیفتد 93,شاید برای شما هم اتفاق بیفتد دانلود,شاید برای شما هم اتفاق بیفتد 92,شاید برای شما هم اتفاق بیفتد تقدیر,شاید برای شما هم اتفاق بیفتد تهمت,شاید برای شما هم اتفاق بیفتد اپارات,شاید برای شما هم اتفاق بیفتد عاشق,شاید برای شما هم اتفاق بیفتد مزاحم ...ادامه مطلب

  • بی بی سه‌شنبه!

  • تا جایی که ذهن‌مان یاری می‌کند، در گذشته اگر کسی دچار معضلات اجتماعی می‌شد یا گرفتاری برایش به وجود می‌آمد یا پسرش سربازیِ راه دور می‌افتاد و مادر طاقت دوری این فرزند را نداشت و یا دخترکش شب عروسی، گریه کرده بود و بعد هم دل‌تنگ مادر شده بود و مادر داشت ذره‌ذره آب می‌شد یا بعضی قرض‌الحسنه‌ها، پول‌های مردم را خورده بودند و نمی‌دادند، صاحبان این گرفتاری‌ها سفره‌هایی را به نام ائمه پهن می‌کردند که توسلی پیدا کنند و به مدد آن، به خواست خدا، گره از مشکلات‌شان باز شود. غرض خود سفره نبود، هدف این بود که در کنار این سفره عده‌ای جمع شوند و اصل که توسل به ائمه بود حاصل شود. این ماجرا هم مثال خیلی از ماجراهای دیگر، دستخوش تغییر و تحریف شد. اصل کار خوب است، اما خرافات اطراف این سفره‌ها را نیز احاطه کرده است. امروز با سفره‌ای آشنا شدم به نام «سفرۀ بی‌بی سه‌شنبه». حالا این بی‌بی کدام بی‌بی است و چرا سه‌شنبه است و چهارشنبه نه، خدا عالم است. داستانش از این قرار است که هفت دختر دور سفره‌ای می‌نشینند و از محتویات درون سفره که از قضا هندوانه و کاچی است، تناول می‌کنند. این که چرا هندوانه و کاچی، می‌گویم، ا,بی بی سه شنبه کیست,بی بی سه شنبه,بي بي سه شنبه ...ادامه مطلب

  • می بینند، تکرار می کنند!

  •  دعوا که بالا گرفت و تُنِ صداها که بالا رفت، آرام و آهسته خودش را به پشت در رساند و گوشش را چسباند به در. - همین که گفتم؛ مهرم حلال، جونم آزاد. آخه اینم زندگیه تو برام درست کردی! به ولای علی اگه می‌دونستم، قدم تو خونه‌ات نمی‌ذاشتم. - خیلی هم دلت بخواد. همه آرزوی این زندگیو دارن، منتها تو خوشی زده زیرِ دلت؛ یا شایدم... - یا شایدم چی؟... خجالت نکش بگو! - همون؛ خوشی زده زیرِ دلت، وگرنه با وجود دو تا بچۀ قد و نیم‌قد حرف از جدا شدن و طلاق نمی‌زدی! - اتفاقا اگه تا الان صبر کردم و باهات کنار اومدم، به خاطر وجود همین دو تا قد و نیم‌قده! - چیه؟... کم کاری کردم؟ کم براتون , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها