داستان بی‌اتفاق داستان نیست (برای سخن‌سرا)

ساخت وبلاگ

حادثه جزو لاینفک داستان,, است؛ یعنی داستان,,ِ بی‌حادثه پیدا نمی‌کنید، اما این دلیل نمی‌شود هر نوشته‌ای که سرشار از حادثه است را داستان,, بنامیم. به‌عبارتی، هر داستان,,ی دارای حادثه است، اما هر سلسله حوادثی منجر به داستان,, نمی‌شود.

پاراگراف اول را کمی بازتر می‌کنم. ما در دنیای بیرون، حادثه و اتفاق را مترادف می‌دانیم، اما وقتی به زبان « داستان,,» سخن می‌گوییم، حادثه و اتفاق باهم فرق دارند. در زبان داستان، من با همسرم بحث می‌کنم؛ این یک حادثه است. بحثم با او بالا می‌گیرد و داد می‌زنم؛ این یک حادثه است. جایی طاقت نمی‌آورم و سیلی محکمی به او می‌زنم؛ این یک حادثه است. همسرم که تاکنون از من دعوا دیده است، اما کتک‌زدن ندیده است، طاقت نیاورده، لباس می‌پوشد و عزم منزل پدر می‌کند؛ این یک حادثه است. همسرم تقاضای طلاق می‌کند؛ این یک حادثه است. بعد از مدت‌ها دادگاه رفتن، طلاق می‌گیرد؛ این دیگر حادثه نیست,؛ اتفاق است؛ یعنی حادثه است، اما در زبان داستان، چون سلسلۀ حوادث به آن ختم شد، این واقعه را «اتفاق» نامیدم. اتفاقِ داستانی یعنی نتیجۀ کار، حادثۀ داستانی یعنی وقایعی که در پی هم می‌آیند تا نتیجه را رقم بزنند. به‌عبارت دیگر، در داستان، هر اتفاقی حادثه است، اما هر حادثه‌ای اتفاق نیست, و نوشتۀ بی‌اتفاق، هر‌چه هست داستان نیست,.

بهترین نوشتۀ سخن سرا به‌لحاظ نوع نگارش و لحن و توصیف، این نوشته است. توصیفاتش کم‌نظیر و باید به‌خاطر چنین قلمی و بودن چنین فردی در بین بلاگرها، به نویسنده احسنت گفت. وقتی برای, اولین بار متن را خواندم، فوق‌العاده لذت بردم؛ حتی فراموش کردم که این نوشته که به عنوان داستان کوتاه نوشته شده، تنها برشی از یک‌داستان است، اما همین برش، دلچسب است. توصیف و نگارش ریز به ریز صحنه، لازمۀ داستان است، اما خود داستان نه. توصیف، تمرین است برای, نوشتن. در کلاس داستان‌نویسی، هنرجو تابلویی در کلاس یا شکل و ظاهر هنرجویی دیگر و یا حتی پارچ و لیوان روی میز را توصیف می‌کند که صرفاً توصیف و نگارش جزئیات را فرا بگیرد، نه آن‌که آن توصیف را به عنوان داستانش ارائه دهد. در مسیر داستان و در بطن ماجرا از آن (توصیف) بهره می‌برد.

«تابستان‌های رنگ‌به‌رنگ» هم صرفاً توصیف است؛ ماجرایی ندارد. اتفاقی ندارد. تعلیقی ندارد. همین‌‌ها که نباشد کافی است؛ از حیطۀ داستان‌ کوتاه خارج است و تنها یک نوشتۀ دلچسب و کم‌نظیر است. نقد و نقادی به‌تنهایی کفایت نمی‌کند. این‌که منتقد اشکال وارد کند کافی نیست,، پس چه موقع تابستان‌های رنگ‌به‌رنگ شکل و ظاهری داستانی به‌خود می‌گیرد؟ اگر مثلاً _و فقط به‌عنوان مثال_ راوی ابتدا خود را در محیطی (مثلاً مجلسِ ختم) تصور می‌کرد که اتفاقاً «مهری» قهرمان آن محیط است، بعد آن فضا را توصیف می‌کرد و با فلاش‌بک خاطره‌بازی می‌کرد و نوشتۀ زیبایش (نوشته‌ای که الان موجود است) را به نگارش در می‌آورد و در آخِر به‌زمان حال بازمی‌گشت و الان مهری دیگر وجود نداشت _به‌هر علتی؛ مثلاً مرده است_ نوشته در زیرمجموعۀ داستان قرار می‌گرفت؛ حتی اگر مهری الان ازدواج می‌کرد و برای, همیشه به هلند می‌رفت نیز این اتفاق می‌افتاد.

 پاراگراف آخرِ نوشتۀ خود نویسنده نیز انگار اذعان می‌کند خاطره است و این نوشتۀ زیبا هم مثل تابستان‌های راوی و مهری که گره خورده بوده به تار و پود قالی‌های هزار رنگ و خاطره و ثبت شده است، برای, من نیز خاطره و ثبت شد.      

در پست‌های بعدی، دیگر نوشته‌های خوبِ تمرین چهارمِ سخن‌سرا نیز بررسی می‌شود.

عروسی هم عروسی های قدیم!...
ما را در سایت عروسی هم عروسی های قدیم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7harimekhososi4 بازدید : 130 تاريخ : يکشنبه 11 آذر 1397 ساعت: 23:52