از میان نوشتههای سخنسرا، دو نوشته شباهت زیادی به داستان دارند؛ «دستهایش» به قلم ققنوس آزاد و «پرچین عشق» به قلم مهرجان. از بین این دو، توصیفات و قلم «مهرجان» گیراتر است.
بین خاطرهنویسی و داستاننویسی فرق است؛ یعنی اگر خوب ریز شویم در بطن ماجرا، تشخیص میدهیم که نوشته عیناً خاطره است و نویسنده، وقایع و حوادث را بدون ذرهای کم و کاست در متن گنجانده است. در داستان علاوه بر چیزی که بیان کردیم، ذرهای پیچ و تاب و ایجاد کشش برای, جذب مشتری (مخاطب) وجود دارد.
در خاطرهنویسی عمدتاً یکنوع روایت وجود دارد؛ «من». من از مدرسه بیرون آمدم؛ من در صف نانوایی ایستادم؛ من خسته و کوفته از سرکار برگشتم؛ من تا الان ندیده بودمش؛ دست من را گرفت و رفتیم باغ امین اسلامی؛ من برای,ت گلاب از قمصر آورده بودم و... . این «من» در خاطرهنویسی «نیممن» نمیشود، اما در داستان ممکن است بشود.
وقتی نویسنده از «من» استفاده میکند، دایرۀ مخاطبینش محدودتر است. این در داستان نیز صادق است؛ یعنی وقتی نویسندۀ داستان از «من» یا بهعبارتی راوی اولشخص استفاده میکند، محدودۀ مخاطبینش ضیقتر است؛ چون تعداد کمی از این مخاطبین ممکن است مرامشان با نویسنده در یکمسیر باشد. این مطلب دلالتی بر عدم استفاده از اولشخص نمیکند و یا دال بر تکذیب این زاویۀ دید نیست. بله؛ چنین راویای وجود دارد، اما خصوصیتش این است که گفته شد و بههمینخاطر است که عدهای با داستانهای دارای زاویهدید اولشخص ارتباط نمیگیرند و یا شاید خاطرۀ من فقط به درد «من» بخورد و امثال من.
در مقابل، وقتی نویسندۀ داستان از راوی سومشخص بهره میگیرد، دایرۀ مخاطبین گستردهتر میشود؛ چراکه قدرت تصور و خلق شخصیت ذهنی مخاطب بسیار بالاست و هرکس «او»ی داستان را برای, خودش در ذهن طراحی میکند. مسلم است به تعداد اذهان، تصویر ذهنی طراحی میشود. این ماجرا بهوفور برای, داستانخوانهای حرفهای اتفاق افتاده است.
در خاطرهنویسی، نویسنده از من استفاده میکند؛ چراکه این حادثه و اتفاق ذکر شده در نوشته، برای, خودش اتفاق افتاده، برخلاف داستان که نویسنده با وجود شناخت شخصیت داستانش، انگار نوشته را برای, دیگری مینویسد؛ این درحالیست که من هیچوقت آخر شب خاطرۀ برادرم یا پسرخالهام را در سررسید نمینویسم که اگر بنویسم در حال نگارش داستان خواهم بود.
از دیگر تفاوتهای این دو گونۀ ادبی این است که وقتی من درحال نگارش خاطره هستم، مثلاً از خروج از منزل شروع میکنم به نوشتن با جزئیات، بعد حادثه را بیان میکنم، واقعه را توصیف و نتیجهگیری مینمایم و بعد سر از رختخواب در میآورم. ابتدا مشخص، پایان نیز عموماً مشخص است. در داستاننویسی اما، من از حادثهای که در روز یا هفته و یا ماه گذشته برایم اتفاق افتاده، تنها و تنها الهام گرفته و برایش طرح یکداستان میریزم. به بیانی واضحتر و در قالب مثال، فرض کنید من و پسرخالهام (میرزا مهدی)، سر یکماجرایی، در وب بهواسطۀ قلم و نوشتن بهجان هم میافتیم؛ این حادثه است. یا هلما و حریربانو از دورهمیهاشان در نمایشگاه کتاب مینویسند و از دیر آمدن و زود رفتن آقاگل قلمفرسایی میکنند. اگر من یا پسرخاله و یا هلما و حریر بهبیان اتفاق بپردازیم، ریز و درشتش را شرح دهیم، خاطره نوشتهایم، اما اگر از حادثۀ اتفاق افتاده الهام گرفته و برایش شخصیت بتراشیم و کنش و واکنش ایجاد کنیم و همه را در قالب یکطرح بریزیم؛ آنهم طرح و نقشهای حسابشده، آنگاه داستان نوشتهایم. ممکن است اصلاً داستان من و پسرخاله یا هلما و حریر، مثل فیلمهای فرهادی پایانی فراخ داشته باشد تا دیگر وبلاگنویسان را بهتفکر واداریم، اما این اتفاق در خاطرهنویسی رخ نمیدهد و من آخر خاطرهام را میبندم.
بین خاطرهنویسی و داستاننویسی تفاوت بسیار است. چون همین مقدار برای تشخیص این دوگونه کفایت میکند، بههمین بسنده میکنم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
برچسب : نویسنده : 7harimekhososi4 بازدید : 137