سرّ دلپَران

ساخت وبلاگ

http://bayanbox.ir/view/2046882910141067699/29376-156912722.jpg

یادداشتی بر سر دلبران

«سر دلبران» ملغمه‌ای از مشکلات است. نه خط روایی درست و درمانی دارد و نه حتی قصه‌ای که مخاطب از چسباندن ابتدا و انتهای آن به‌نتیجه‌ای برسد. لااقل تا اینجای کار چنین است. ولنگار است و نامنظم؛ از فیلمنامه تا آدم‌ها. انگار برای خالی‌نبودن عریضه ساخته شده است. محمدحسین لطیفی می‌خواسته ماه مبارک رمضان امسال نیز اثری از خود به‌جا بگذارد، کیفیت هم نداشته باشد غمی نیست، ابتدا و انتهایش مشخص نباشد مشکلی نیست. ماه مبارک رمضان است و همین‌که اثری به‌ظاهر با تمی مذهبی داشته باشی، فضایی تاریخی را به‌تصویر بکشی کفایت می‌کند.

هیچ‌کدام از آدم‌های اثر شخصیت نیستند. می‌بینید که با هیچ‌کدام‌شان نه می‌خندیم، نه می‌گرییم و نه برای آن‌ها دل می‌سوزانیم. نه بازگشت «ژاله» با آن دایۀ دل‌سوزتر از مادرش (اسد) ما را خوشحال می‌کند و نه رباخواری «پروانه» مارا ناراحت؛ نه مشکلات زندگی دختر دکتر غمگین‌مان می‌کند و نه حل شدن مشکل «کاووس» خوشحال‌مان؛ نه اعتیاد فرزند «مهربان» دل‌گیرمان می‌کند، نه وصلت «پروین» دل‌شادمان؛ چرا که این آدم‌ها نه پس‌زمینه‌ای دارند و نه پیش‌زمینه‌ای. تعدادی آدم با مشکلات فراوان ریخته شده‌اند در بطن اثر و قرار است «سیدسلیم» منجی همه شود. مگر یک آدم چقدر تاب و توان دارد؟ بله؛ این‌که روحانیت در یک اثر منفعل نباشد و به مسجد و محراب بسنده نکند و نقش بسزایی در یک‌محل داشته باشد، جای تحسین دارد؛ این‌که به‌راستی نقش مبلغ و تبلیغ به‌درستی به‌تصویر کشیده شود عالی‌ست، اما همین که مشکل‌گشای همۀ وقایع باشد و همۀ حادثه‌ها ختم به‌خیر شود طبیعی نیست. بازی بد «ارجمند» در نقش سلیم که دیگر جای بحث ندارد.

روحانیت با دیگر مردم تفاوتی ندارد؛ درست، اما روحانیت انگار _با بازی ارجمند_ کمی نزول کرده است. گاهاً طرز برخورد مردم با روحانی محل به‌شدت بد است. سر روحانی محل فریاد می‌کشند. برخورد «نیکو» با سیدسلیم در کلانتری را به‌یاد دارید؛ بسیار زننده است. طرز سخن‌گفتن بعضی آدم‌ها با این روحانی با ادبیات چاله‌میدانی است. وقتی جمعی برای حل مشکل بهمن حرکت می‌کنند، عملاً سلیم نادیده گرفته می‌شود. حرمت لباس این روحانی چه می‌شود؟ مردم حتی به‌مأمور نیروی‌انتظامی وقتی در لباس است بی‌حرمتی نمی‌کنند، روحانی که جای خود دارد، سیادتش نیز به کنار؛ این‌ها تأثیر منفی در جامعه دارد. لائیک‌ها هم حتی حرمت نگه‌می‌دارند، شاید در خفا مخالفت داشته باشند، اما رو در رو عمدتاً احترام می‌گذارند، «هرمز» اما شمشیر را از رو بسته و با وجودی که می‌توانست در نقش بدمن، با کمک سلیم خیلی از مسائل را در اثر روشن کنند و پاسخ بعضی شبهات را بدهند، عملاً در این اثر تنها طرح شبهه می‌کند که سلیم انگار قادر به‌پاسخ نیست و تنها جوابش ارجاع به نهج‌البلاغه است. در مقابل خود سیدسلیم گاهی بازی اغراق‌آمیزی ارائه می‌دهد. هرجور بخواهد با کاووس سخن می‌گوید. هرجور عشقش می‌کشد با نیکو برخورد می‌کند. سکانس رضایت گرفتن مادر نیکو در کلانتری را به‌خاطر بیاورید. این مشکلات در دیگر شخصیت‌ها نیز وجود دارد. «پروانه» باوجود این‌که یزدی اصیل است، اما لهجه‌اش بین تهران و اصفهان در نوسان است. خیلی سعی می‌کند لااقل تهرانی تکلم کند که لهجۀ اصفهانی دیگر ملکه شده است. «پهلوان» در این اثر چه‌کاره است؟ کدام گره را باز کرده؟ آیا بودن دکتر، بهمن، کاووس و «مش‌سبحان» در کنار سیدسلیم کفایت نمی‌کرد؟ وقتی داستان به‌سمت «بهرام نون‌خالی‌خور» کشیده شد که دیگر هیچ، سکوت کنیم بهتر است. 

لطیفی نیز انگار در سر دلبران حوصلۀ فیلمسازی ندارد. در بعضی صحنه‌ها جامپ‌کات بی‌داد می‌کند. تدوینگر نیز کاری از دستش برنمی‌آید. کارگردان پلان را برداشت کرده؛ چه می‌شود کرد. کسی چه می‌فهمد. تنها چسباندن نماها به‌هم انگار تسلی دل بوده است؛ که البته فرقی هم نمی‌کرد در یزد باشد یا در شوش و یا ری و کنار شاه‌عبدالعظیم؛ جز پروین و مادرزن کاووس کسی یزدی حرف نمی‌زند. یک حرکت لطیفی البته جای تقدیر دارد؛ بعضی از کم‌کاران بازیگری را به‌عرصه برگردانده که دست مریزاد.   

طبیعتاً همه‌کاره هیچ‌کاره است. وقتی این‌همه آدم با این‌همه مشکل، در قالب فیلم‌نامه ریخته شود، مشخص است که بعضی از مشکلات سطحی حل می‌شود، بعضی هم که حل می‌شود، «لایتچسبک» است و بعضی گرۀ کور می‌شود و نویسنده می‌ماند که چطور حلش کند. اعتیاد، رباخواری، ازدواج، طلاق، دعوای قبیله‌ای، خیانت، کینه و... چنین می‌شود که مسئلۀ مهمی چون رباخواری سطحی بررسی می‌شود، ازدواج به سخره گرفته می‌شود، از کنار اعتیاد و فروش مواد به‌راحتی می‌گذرند و حتی بدتر از همه اهانت فرزند به پدر به‌تصویر کشیده می‌شود و همین مسائل است که وقتی در قالب هنرِ تصویر ریخته می‌شود، به‌تدریج قبح‌شان ریخته و به‌ناگاه مرسوم می‌گردد و از این بابت سر دلبران به‌یقین گل کاشته است.

وقتی پای «سفر سبز»، «صاحبدلان»، «نردبام آسمان»، «دودکش»، «تنهایی لیلا» و حتی «کت جادویی» به وسط کشیده می‌شود، «سر دلبران» ضعیف‌ترین اثر محمدحسین لطیفی محسوب می‌شود. هر کدام از آثار لطیفی در زمان خودشان اثری درخور و شایسته به‌نظر می‌رسیدند که مخاطبان گام‌به‌گام با آثار جلو می‌رفتند، با شخصیت‌ها همراه بودند و در انتها نیز از پایان اثر لذت می‌بردند. این قضیه مستقیماً با مخاطب‌شناسی لطیفی و تسلط او بر کارش مرتبط بود، اما سر دلبران، سرّی است که دلبری نمی‌کند و دل می‌پراند. به‌جرأت می‌توان گفت در سر دلبران نه خبری از قصه‌ای منسجم وجود دارد و نه حتی نسبت به‌دیگر آثار کارگردان، ردپایی از محمدحسین لطیفی به‌چشم می‌خورد. خدا کند که این کشکولِ مشکلات ختم به‌خیر شود!

عروسی هم عروسی های قدیم!...
ما را در سایت عروسی هم عروسی های قدیم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7harimekhososi4 بازدید : 139 تاريخ : يکشنبه 11 آذر 1397 ساعت: 23:52