وقتی عموی داماد، با 50 سال سن، تالاپ وسط سن رقصِ تالار زمین خورد، جوری که دو لنگش را دقیقاً در هوا دیدم، دلم به حال عروسیهای قدیم سوخت. شاید میخوردند، اما آنقدر مرد بودند که جلوی انظار آبروریزی نکنند. عموی داماد آنقدر خورده بود که همان موقع که ادای میمون در میآورد که جفا کرد در حق میمون، خواست برخیزد و به رقص بندری ادامه دهد که دو لنگش به هوا جست. بعد هم آرامآرام به سمت سرویس بهداشتی کنار سالن بردندش و لحظهای بعد هم بوی گند همهجا را فرا گرفت.
قدیم مرد بودند و میخوردند. عروسیها هم عروسی بود البته. شور و نشاط بهتری هم داشت. اصلاً لذتش به این بود که همۀ فامیل میآمدند کمک. مجلس را منزل اصغرآقا میگرفتند. وقتی داماد میآمد، ابهتی داشت برای خودش. امروز نمیتواند میان میزهای سالن جنب بخورد! میوهها را فامیل پخش میکردند، یک نفر هم نمکدان میداد. بعد همه با هم جمع میکردند. سفره همان جا پهن میشد. میزی در کار نبود. چلوکباب دست به دست میشد توسط فامیل و ایضآً پارچ دوغ. آمار طلاق هم کمتر بود!
برچسب : نویسنده : 7harimekhososi4 بازدید : 92