یادداشت اول / یادداشت دوم / یادداشت سوم
بنابر قولی که داده بودم و عهدی که بستم، تا اتمام کارِ گروه ششم در خدمت هستم.
اما بعد:
طنز یعنی مطلب شمارۀ چهار. همهچیز دارد؛ هم قلم توانای نویسنده در آن نهفته است، هم تکههای ناب طنزگونه و هم استفادۀ ابزاری از وسائل و دادههای خداوندی برای ابراز حس.
هنر نویسنده در آن است که از همان ابتدا با «کرور کرور» شروع طنزگونه میکند. میدانید؟ اینکه با شروع، موضوع را بدهی یکچیز است، اینکه با شروع، خنده بدهی یکچیز دیگر. اگر شروع، هر دو را هدیه بدهد، نور علی نور است. نویسنده در خلق شخصیت «ممد خمار» به شدت خوب عمل میکند؛ نه آن را زیاده از حد تعریفش میکند که کل داستان حول او بگردد و نه آنقدر کم که خاصیتِ در «کرور کرور» را از بین ببرد؛ حد تعادل حفظ میکند و با همین حفظ تعادل، چند کار با هم انجام میدهد. دقت کنید؛ در پاراگراف اول، هم معرفی داستان صورت میگیرد، هم با همین کلماتِ کم، شخصیت ممد خمار را به تصویر میکشد، بهتر از آن اینکه با تعریف شخصیت ممد خمار، پی به شخصیت اصلی هم میتوان برد و اینجاست که باید همینطور پشتسرهم بگویم: «احسنت، احسنت و احسنتم».
«سالها گذشت» مفهومی ندارد. همین که از بیست به سی و بعد به عبارت «نیمههای دهۀ چهارم...» برسیم، حکم همان را دارد. کشش جملات با حروف ربط بیمورد، در بعضی جاها نفس مخاطب را میبُرد. جملات کوتاه بهتر ایجاد طنز میکنند. باید اجازه داد مخاطب جملات را یکی پس از دیگری هضم کند. نویسنده چه خوب ادامه میدهد. شخصیت را نباید مستقیم توصیف کرد؛ این کار را نویسنده نکرده. با ابراز دوست داشتن لباسعروس و بوقبوق ماشینها و رقص مردان فامیل، تکهای از وجود مقدس شخصیتش را به تصویر کشیده که این همان آرتیست بودن به معنای واقعیِ کلمه است.
یکی از نکاتی که در متن وجود دارد و طبق قاعده است، این است که هیچچیز در متن اضافی نیست، حتی مغازۀ اصغر آقا و پدرام سوپری. در نوشتۀ طنز حتی، زوائد باید کنار برود. هرچه به درد نخور است باید به زبالهدان هنر ریخته شود. عبارتهایی مثل «جو خونه بیشباهت به جو کشور بعد از صعود به جامجهانی»، «هفده تا دندون کج و کوله» و امثالهم به شدت در روند طنز داستان مؤثرند و اجازۀ نفسگیری به خواننده نمیدهند.
«بگذریم...» در متن کاری نمیکند، در هنر نوشتن، همین تغییر پاراگراف و استفاده از جملاتی که یقین دارم نویسندۀ محترم با این قلم، توانایی نوشتنش را داشت، کار «بگذریم» را میکنند. اینها دستاندازهای متن هستند. بگذریم یعنی آنچه گفتم بیاهمیت است و مخاطب جان! من گذشتم، تو هم بگذر.
تغییر شخصیت پدر و مادر اوج متن است. کمکحال آنچه تاکنون گذشت. بهتر است بگویم نیروی کمکیست که به محل اعزام شده است. مرحبا نویسندۀ عزیز! نویسنده حتی از ریزترین چیزها هم بهره گرفته (1+12) و این همان در راستای احسنتم است؛ تنها همین نیست، استفادۀ ابزاری از آش و سنگ مستراح و سوسنجون خیلی خوب در راستای همان استفاده از همۀ عناصر موجود در متن بود. «سوسن جون کیه؟» اما جایگاهی در متن ندارد؛ از حال و هوای متن میکاهد. کافی بود مینوشت: «لباس پوشیدم تا برم پیش سوسنجون آرایشگر محله».
زودتر از موعد حرف زدن سر خواستگاری، عملکرد پدر، خندههای قنبر، حتی اسمِ «عنبر»، «اومدم بگم من نبودم که اینبار کل شکمم منقبض شد»، «بلندترین صدای ممکن رو به راه انداخت» و عود و بازگشت شخصیت به جایی که (مستراح) خودش برای دیگری تمیز کرده بود، اینها دقیقاً جایی قرار گرفتهاند که باید باشند. دقت کنید؛ در انتهای متن که غافلگیری مخاطب همانجاست؛ این است هنر نویسندگی.
خوشحالم؛ از این بابت که جدای از نامرادی و نارفیقی روزگار، هنوز دست به قلمهایی پیدا میشوند که یک آرتیست به تمام معنا هستند و میتوانند با چینش کلماتشان در کنار هم، هدیهای قابل _و نه ناقابل_ تقدیم روح لطیف خوانندگانشان نمایند و آنها را در حسی که لابلای کلمات ارزشمندشان خوابیده، شریک کنند. دست مریزاد!
برچسب : نویسنده : 7harimekhososi4 بازدید : 77