مطلب شمارۀ دو و سه را پسندیدم. اولی را بیشتر دوست داشتم، اما دومی هم به قدری جذاب بود که یک پست برایش اختصاص بدهم. امروز برای هر دو مینویسم.
اما بعد:
مطلب شمارۀ دو به شدت ملموستر است؛ یعنی برای اینکه فطرتاً ذات بشر روی «عین» و «شین» و «قاف» حساس است، همه در جوار خانواده چنین صحنههای عشقولانهای را به وفور دیدهاند یا خود تجربه کردهاند. حالا این حالت عادی را اگر در موقعیت نامتعادل قرار بدهی، ایجاد طنز میکند و به خاطر انتخاب ابن سوژه به نویسندۀ اثر تبریک میگویم.
از اصول نگارش شلختۀ متن که بگذریم، نویسنده بلد بود از کجا شروع کند، به همینخاطر شروعی مقدمهگونه و عالی را رقم میزند؛ «خانوادۀ من اعتقادی به ایماء و اشاره ندارند»، تمام شد؛ هم موضوع در همین عبارت جاخوش کرده و هم جا را برای جولان دادن کلمات باز گذاشته. مرحبا! اما این «مرحبا» گفتن نگارنده فقط در همینجاست. تبریک را هم که بهخاطر انتخاب سوژه و آن حالت نامتعادل گفت.
نویسنده دچار همان معضل زیادهگویی شده است. از آن بدتر موضوع دومی را به خورد متنش داد که مثل یک لباس ستبر، لطایف موضوع اول را پوشاند. نویسنده اگر از قسمت: «الان نشنیدن نوایی بهروزتر...» تا «...ولی اصلاً بگذریم» را قیچی میکرد _با وجودی که اصلاً در پیشبرد موضوع اولیه حتی ذرهای کمکحال نیست_ عملکرد دایی در دهۀ 60 آنقدر پتانسل خنداندن داشت که دلدرد را برای مخاطب به ارمغان بیاورد و موضوع دوم که در لابلای همین اضافات خوابیده، خواننده را از منزل دایی به بیرون راهنمایی میکند.
نویسنده نباید به فهم مخاطبش شک کند. توضیح واضحات جز اینکه اثر را از طبیعت خود خارج میکند، کار دیگری از دستش برنمیآید. نوشتن: «حالا این مادر مقدمهای بود برای نقل خاطرهای از برادر خدابیامرزش...»، شک در فهم مخاطب است. یعنی خواننده نمیفهمد چیزی که تا الان خوانده مقدمه بوده؟ صدالبته که میفهمد. کافی بود جملۀ «خونه دایی هم...» را میچسباند به «... این نمیتواند باشد». یا نویسنده باید در طنز از نوشتن کلماتی که حتی ذرهای ترحم ایجاد میکنند و باعث کمرنگ شدن لبخند مخاطب میشوند خودداری کند، مگر ضرورت؛ کلماتی که در پس خنده، «آخِـــی» مخاطب را برمیانگیزد، همراه با ابروهایی کلبهای شکل و چشمانی خمار! اگر دقت کنید «برادر خدابیامرزش»، اول حکم «الفاتحهمعالصلوات» را پیاده میکند. حداقل اگر «دایی خدابیامرزم» بود، این حس کمتر القاء میشد. اجازه بدهید خوانندگانتان با شخصیتهای متن که در قید حیات هستند بخندند؛ منظورم این است که حتی اگر نیستند هم نیازی به نوشتن «خدابیامرز» نیست.
سرجمع موضوع و متن به استثنای اضافاتی که باز هم میگویم با مرور چندباره، خود نویسنده متوجۀ آنها میشود، ساده و شستهرفته و بیغل و غش بود که حتی توانست لبهای میرزا را که به زور حتی لبخند میزند، تا حد خیلی زیادی به اطراف و اکناف بکشاند.
برچسب : نویسنده : 7harimekhososi4 بازدید : 78