در حیص ‌و بیص روزگار

ساخت وبلاگ

http://bayanbox.ir/view/269245044442049253/13712266-261701444215909-1202720248-n.jpg

اصلاً همین‌که دورهم بودیم صفا داشت. همین‌که یک فرش رنگارنگ در حیاط پهن می‌کردند و گونی‌برنج را روی آن ولو می‌کردند، کیف داشت. همین‌که زنان، از فامیل و خویش‌وقوم گرفته تا همسایه، سینی به دست، کاسه‌کاسه برنج برمی‌داشتند و توی سینی می‌ریختند و پاک می‌کردند، لذت داشت. این‌که بچه‌ها در حیاط، شلوغ می‌کردند و مادران‌شان گه‌گاهی نهیب می‌زدند که «علی! ول‌کن دستشا، می‌خوره زمین» یا «فاطمه! بلندشو از رو خاکا!» یا گاهی تشر که «حسن! ببند اون آبا خودتا خیس کردی» یا « زینب! بلندشو از لب حوض»، دیدن داشت. نوای چیلیک‌چیلیک ضبط‌صوت دوبانده، روی طاقچه‌ای که با ارتفاع‌ کم نسبت به زمین بود، شنیدن داشت. با آن کاست‌های مکسل. که صدای خوانندۀ آن‌ور آبی از دو باندش بیرون می‌زد: «عروس باید ببوسه شادومادو، این عاشقِ رسیده به مرادو». این‌که دختران فامیل، بر سر خستگی از صدای خواننده، داد و هوار صوری راه می‌انداختند، با زور کاست عوض می‌کردند و بعد صدای آن‌یکی خوانندۀ آن‌ور آبی می‌آمد: «کلاغ دم‌سیا قارقارو سرکن، مسافرم میاد شهرو خبرکن» یا «گل بریزین رو عروس و دوماد، یار مبارک‌باد، مبارک‌باد!» شنیده می‌شد، شنیدن داشت.

این‌که سفره‌ای پهن می‌شد و همه گردش جمع می‌شدند، حظ بردن داشت. از آن سفره‌های که برچسب غذا داشت. که پارچه‌ای بود. این‌که دایی یا عمو یا هرکه، بعد از غذا، کاغذ برمی‌داشت و قلم به دست می‌شد و می‌نوشت: «یک، محمدعلی صفایی و پسران که بشود هفت‌نفر» و بعد، آن‌گوشه یکی می‌گفت: «عروسی سعید هم دعوتشون کردیم نیومدن» و آن‌یکی می‌گفت: «عروسی سعید با برادرزادۀ حاج‌محمدعلی یه شب بود؛ واس این خاطر نیومدن» و دست آخر به بهانۀ همسایه بودن، نامش ثبت می‌شد، کیفور شدن داشت. به‌همین ترتیب، لیست دعوتی‌ها، برای تخمین مقدار غذا و میوه مکتوب می‌شد. مردان جدا، زنان جدا. لیست مردان را یک مرد و لیست زنان را دو زن، به دست می‌گرفتند و یکی‌یکی و خانه‌به‌خانه دعوت می‌گرفتند. این‌که در همین حین، برق‌کار داشت ریسه‌های رنگی را می‌بست، دیدن داشت. پنج‌خانه را چراغانی می‌کردند و تابلوی خوش‌آمدید می‌زدند؛ خانۀ پدر داماد، خانۀ پدر عروس، خانه‌ای که مجلس مردانه بود، خانه‌ای که مجلس زنانه بود و خانۀ داماد. این‌که حسن و جعفر و علی و ابراهیم و معین، آن‌‌طرف اکلیل و سرنج را با مقداری سنگ‌ریزه، می‌ریختند لای کاغذ و دورش را با نخ می‌پیچیدند و یا در پلاستیک، با چسب‌برق، باندپیچش می‌کردند، نظرکردن داشت.

این‌که زودترش فرش و لیوان و بشقاب و قاشق و چنگال و نمکدان و... را کرایه می‌کردند، دل‌چسب بود. این‌که فردایش، بعد از پاتختی، یک‌به‌یک قاشق و چنگال و نمکدان‌ها را می‌شمردند و درون سبدشان می‌انداختند و جارو به فرش‌ها می‌زدند، کیف‌کردن داشت. و خلاصه این‌که خبری از آتلیه و تالار و باغ و بریز و بپاش الکی نبود و هرخانواده جداگانه، این‌طرف و آن‌طرف عروس و داماد می‌ایستادند و عکاسِ یاشیکا به دست، عکس می‌گرفت. عروسی هم عروسی‌های قدیم!

دل‌تنگ شدم؛ دل‌تنگ آن ایام. این دل‌تنگی از آن‌جا شروع شد که صدای زنگ خانه آمد. کمی که گذشت، در را باز کردم و کسی نبود. در که باز شد، کاغذِ لای در به پایین افتاد. کمی براندازش کردم. پشتش نوشته بود: «حضور محترم میرزای اصفهانی با خانواده». نخ قهوه‌ای‌رنگ کوچکی را که از کارت دعوت بیرون زده بود، کشیدم. نوشته بود: «جشن عروسی، حسین و آسیه، نشانی: تالار... مراسم پاتختی همان شب برگزار می‌شود.» که یعنی بیاورید آن‌چه مدنظرتان است.

دل‌تنگ صمیمیت‌های آن دوران شدم. این دل‌تنگی از جایی شروع شد که هرچه فکر کردم، هر دو را نشناختم؛ نه حسین را، نه آسیه را. دقیقاً نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده است، اما مطمئنم؛ مطمئنِ مطمئنم که چیزی در میان ما آدم‌ها گم شده است.

نظرات

پاسخ:
منم خیلی دوستش داشتم :)
البته فکر کنم هنوز این رسم ها با توجه به خون گرم بودن جنوبی ها و سنتی تر بودنشون و گرمای خانواده هاشون، هنوز از بین نرفته اون طرف ها، درسته؟ که البته این به شدت خوبه.
+ حالا منم که نیت ندارم برم، اما اینکه نمی دونم کیه هنوز و باید فردا پرس و جو کنم، رو مخمه :)

پاسخ:
جاندون سلامت!
یه شمه ای از اونچه نوشتم در کامنتت موج می زد هلما :)
آره؛ اون حسه حتی در مکه رفتنام بود و منم فقط و فقط یک بار تجربه کردم.

پاسخ:
و بدتر از اون اجازه بدین که یه فعل با زمان آینده به کار ببرم؛ «و غم انگیزتر آنکه تجربه نخواهد کرد».

پاسخ:
بله؛ شما تالار دیده این :) شما لطف دارین.
جداً در کلمات بازم اون حسش به معنای واقعی پدیدار نمیشه و از طرفی هم بعید می دونم که اون دوران برگرده.
قطعاً همینطوره!

پاسخ:
صد البته و اینجور که شما توصیف کردین، معلومه از نزدیک حسش کردین.

پاسخ:
اگه تجربه کرده باشی که نکردی! محشر بود و بس. اون وقت اون حس نوستالژی بهتر جاخوش می کرد :)

پاسخ:
موافقم :)
اصلاً نایستاد ببینم کیه و عروسی کیه.
خوش به حال شما پس. ما که در حسرت آن دورانیم جداً!

پاسخ:
بله. درمانش رو نمی دونیم حوابانو (شایدم می دونیم و نمیشه کاریش کرد) و روز به روز هم بدتر میشه.

پاسخ:
خب؛ پس خدا رو شکر تجربه کردی حریر و این «یاد باد آن روزگاران» از عمق وجودت بود.

پاسخ:
منم...
بازم خوبه این فیلم هست. در زمان بابای خدا بیامرز من که دوربین عکاسی هم در کار نبوده :) اما خب تموم بستگان درجۀ یک، به همین سبک ازدواج کردن و فیلماشون هست.
روزگاره حریر، روزگار!

پاسخ:
شما تو بد موقعیتی تجربه کردین؛ البته تصورم اینه که این یه نمونه بوده و الحمدلله به خیر گذشته.
+ بله؛ اصلاً نایستاد ببینم کیه و عروسی کیه :) هنوزم نفهمیدم.
+ گوارای وجودتان!

پاسخ:
امان از این تالار! دیگه دغدغۀ هیچی رو میزبان نداره و این یه کم از اون حالت دلچسب خارجش می کنه.
جالبه! مام یه رسمی داشتیم به اسم «حموم دزده» که الان برداشته شده. یه شب قبل از عروسی دوماد رو می بردن گرمابه. زنا بیرون از حموم تنبک می زدن و می خوندن و مردام دوماد رو می بردن حموم. عجب!
ولی من دیگه هوس عروسی ندارم؛ نمی دونم چرا :)
یا مولا

پاسخ:
علیکِ سلام بانوچه
خدا رو شکر؛ گوارای وجود!
پس تجربش کردی. آره، اینی که من نوشتم به خیلی قبل بر می گرده. بله، تو بعضی از روستاها سعی کردند حفظش کنن، اما بازم یه مقداریش دستخوش تغییر شده و به قول شما صفای اون دوران هم نیست.
فکر می کنم بانوچه تغییرات از درون ماست و الّا دنیا همون دنیاست.

پاسخ:
دقیقاً همینطوره.
درسته؛ اون پادویی ها و زحمت کشیدنا لذت بخش بود. به هر حال هر دو خونواده دغدغۀ مجلس رو دارن، منتها مجلسی کم فروغ که همه منتظرن ساعت یازده بشه، یه چیزی بخورن و بزنن به چاک جاده! :)
قبلاً بعد شام غریبه ها می رفتن و همه خودی ها می ایستادن برا عروس بردن؛ اونم با پای پیاده :)
پاتختی همون فردای عروسی برگزار می شد که مجلس کلهم زنونس. هدیه های عروس و داماد رو میدن.

پاسخ:
خب این رسم رو نه به این عنوان، اما به عنوان خرید عروسی قبل از عروسی داریم ما. بعضی ها در زمان عقد انجام میدن و بعضی ها هم برا عروسی؛ یعنی این خرید در یکی از این عقد و عروسی انجام میشه. اینکه خانوادۀ داماد و عروس، در یک روز قرار میذارن و میرن برا خرید. خانوادۀ عروس هر چیزی که داماد لازم داره براش می خرن و پولش رو حساب می کنن؛ مثل کت و شلوار و... و خانوادۀ دوماد هم هر چیزی عروس لازم داره براش می خرن؛ مثل لباس پاتختی و لوازم آرایش و این صوبتا :)
و اما پاتختی فرق می کنه. کسایی که تو عروسی شرکت کردن، فرداش، زناشون، هدیه هاشون رو میارن و یک جا جمع میشن و یک نفر هم به عنوان نماینده از طرف دو خانواده، هدیه ها رو اعلام می کنه و در دفتری ثبت می کنن. مجلس جالبیه. عروس و دوماد هم مثل دو تا خان رو صندلی اون گوشه می شینن.
چیز جالبی که هست، این وسط، بعد از خوندن هدیه های دوماد و عروس، دو طرف برای هم شعر می خونن. نمی دونم «خارسو بشین رو فشفشه/ بذار عروس خوشش باشه» و این حرفا :)
یا مثلاً «سنگو زدیم به چوب لباس/ آدما عروس چه باکلاس/ سنگو زدیم به آهن/ آدما دوماد چه ماهن».
یا مثلاً یکی از خونواده عروس که یه دست لیوان اورده، خونواده دوماد براش می خونن: «همه کاراشون پارتیه/ لیواناشون لاکیه».
یا یه کادو رو که از خونواده دوماد باز می کنن، خونواده عروس می خونن: «دسدون درد نکنه/ چرا زحمت کشیدین/ چرا ویلا ندادین/ کنار دریا ندادین/ بنز و توییتا ندادین/ هی» و قس علی هذا تا آخر مجلس :)

پاسخ:
خب آره؛ این فرق می کنه. یه وقت هست اهل دلا از اول نبودن. این که هیچ!
روی سخن با کسانیه که این رو تجربه کردن :)

پاسخ:
آره؛ مثل اینکه این رسم مال شماست فقط، ما نداریم این چیزا رو. البته همین رسما قشنگش کرده کارو که داره یواش یواش برچیده میشه.
اینی که گفتم تا حدودی برچیده شده دیگه. نمونش تو همین کارت عروسی که قصه ش رو نوشتم هست. نوشته: «مراسم پاتختی همون شب برگزار میشه». یعنی همون شب دیگه کادوها رو میدن و خلاص.

پاسخ:
بله؛ مثل اینکه همیشه یکی هست که باید بانی بشه فامیل رو دور هم جمع کنه؛ البته فرقی هم نمی کنه بچه چندم خونواده باشه.
هلما تو یه مقدار دیر به دنیا اومدی :) به همین خاطر میگی یهویی؛ یه جورایی فرصت نکردی طعمش رو زیاد بچشی :)
ولی آخرش فامیل یه چیز دیگس. همون داستان گوشت و استخون و این حرفا.

پاسخ:
همینشم شکری خدا.
چشم؛ حتما این کار رو انجام میدم؛ البته چیزی دیگه برام نمونده :)

پاسخ:
هدف همین بود.
خنده های الان انگار از ته دل نیست که اگر بود می شد گفت هنوز هم همون دورانه.

پاسخ:
اگه هستن خداحافظشان وگرنه خدا بیامرزتشان!

پاسخ:
علیکم السلام :)
گوارای وجود!
خدا حفظشون کنه به حق این روز عزیز! جداً خونشون تو همین مایه س؟ اگه اینجوره مواظب باشید بعداً دستخوش «کوبوندن و از نو آپارتمان ساختن» نشه :)

پاسخ:
خدا رو شکر :)
ما این طرفی ها، اگه هنوز تو خونواده کسی باشه که حال و هواش در همون دوران سیر کنه، میشه گفت گاهی و فقط گاهی می تونیم بازم درکش کنیم.

عروسی هم عروسی های قدیم!...
ما را در سایت عروسی هم عروسی های قدیم! دنبال می کنید

برچسب : روزگار, نویسنده : 7harimekhososi4 بازدید : 157 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1396 ساعت: 13:16