دیشب قبل از رفتن به نیت وصال یار، میدانستم که مرحلۀ دوم بهشدت سخت است. طبق توضیحاتی که در پست قبل دادم، سخنگفتن و همکلامشدن با آقایان آنطرف ماجرا _طبق تجربه_ هنر میطلبد. هنر، نه از باب اینکه خدایناکرده قصد بازیگری و چربزبانی بهمیان باشد، بلکه از اینجهت که شما نقطۀ مرکز مجلس قرار میگیری و همۀ نگاهها به سمت شماست و از اتفاق، سیل سؤالات است که از یمین و یسار، بهسمت شما سرازیر میشود؛ پس باید هرطوری که میبود، سخن میگفتم و پاسخگوی تمام سؤالات طرف مقابل میبودم.
اگر از احوال دهان اینجانب جویا باشید، ملالی نیست جز اینکه کار بهجایی رسیده بود که در حین حرفزدن، زخمهای دهان و زبان، اجازۀ گردش زبان را نمیدادند و هروقت هم که مجوز صادر میکردند، زخمها دربین دندانها گرفتار میشدند و کار خراب اندر خراب میشد. حتی موقع صحبتکردن، زبان را گاز میگرفتم. این بود که به پیشنهاد یکی از اقوام، مقداری عنبر نسارا روی گاز گذاشتم و دود آن را بهشکلی عجیب در دهان نگهداشته و الباقی را به تهوجود (خودم هم دقیقاً نمیدانم کجاست!) میرساندم. معجزه میکند این سرگین! خوب که چهره از کشیدن دود بهوجود، سیاه شد و گونه و بینی از کشیدن فرتوفرت آب بهبالا و پاککردن، سرخ شد، تاحدودی میشد انتظار داشت که مجلس را بهدست بگیرم و غول این مرحله را، اگر تا مرحلۀ نابودی نکشانم، لااقل بهزانو درآورم.
عجب مجلسی شد! نزدیک به سهساعت حرف زدم. سؤال بود که از پشت سؤال، رخ نشان میداد و جواب بود که برحسب تجربه، گفتههای تمرینکرده را واگویه میکرد. دستآخر، غول این مرحله سخنانی برزبان جاری کرد که... اینکه چه شد در این مجلس، بماند برای پست بعد، اما لازم میدانم منباب این قبیل پستها، نکاتی را توضیح دهم.
دوستان قدیمی میدانند که من این قبیل پستها را بهصورت رمزی مینویسم؛ چراکه فضای نت باوجود اینکه گسترده است و جهانی، اما بهغایت تنگ و کوچک است و با سرچ چهار کلمه، میتوان به پستهای دلخواه و مربوطه رسید. از طرفی، کپیکردن متون و انتشار آنها، اینروزها مثل نقل و نبات است و ریخته است در کف فضای نسبتاً مجازی؛ بهدور از حفظ شئوناتی که لایق نگارندۀ آن متون است؛ چه از جانب دیگران و چه از جانب سایتهایی که اتوماتیکوار آرشیو میسازند. بلاگرها بهخوبی میدانند و درک میکنند وبلاگنویسی که حتی یکنفر آشنا با نوشتههای او، رد او را بزند و بعد هم مدام بگوید که فلانی من نوشتههایت را میخوانم که کجا چنین نوشتهای و کجا ننوشتهای یا حتی درخفا بخواند و رفتارش نشاندهنده و کد دهنده باشد، دچار خودسانسوری میشود و پستهایش نمیتواند آنگونه که باید، باشد. طبیعتاً وقتی یکبلاگر، صفحهای را بهخود اختصاص داده، دوست دارد خودش باشد و بیدغدغه بنویسد و خب؛ این برای بلاگر جماعت، قابلدرک است و خوب میفهمد که چه میگویم. فلذا اگر رمزی هم از جانب من به شما رسید و مطلب را خواندید و یا صوتی را شنیدید _جدای از نکاتی که من در لابلای متن، براساس تجربۀ خودم و افراد مقابلم، میگنجانم که ممکن است برای یکنفر و تنها یکنفر مورد استفاده قرار بگیرد_ به آن رمز، به دیدۀ امانت بنگرید.
تا بعد...
برچسب : نویسنده : 7harimekhososi4 بازدید : 88