همیشه نزدیکیهای روز زن و اخص روز مادر که میرسد، خون به جگر من میچکد. یاد بچگیها بخیر که با شش عدد نمکدان سر و ته ماجرا رو هم میکشیدیم و با همین شش نمکدان شادی را برای ننه به ارمغان میآوردیم. چند سالی که از لحاظ جسمی بزرگ شدم و هنوز از لحاظ عقلی در عنفوان بچگی به سر میبرم، تا میخواهم قدمی بردارم، میمانم که چه کنم! یاد «خیر ندیده» گفتنهایش که میافتم اصلاً قید بازار را میزنم. عبارت «خاک بر سرت» که یادم میآید، دیگر هیچ، چشمم را به روز مادر میبندم.
بگذارید در حد چند خط اعتراف کنم. من حتی خرید برای خودم هم نمیروم. البسۀ میرزا را عیال از روی شناختی که دارد خودش میخرد. جوراب و چیزهایی که خودتان میدانید هم که تکلیفش مشخص است. میماند کفش که آن هم عیال خودش قشنگ یک نخ میآورد، پاها را اندازه میگیرد و میرود. چند ساعت بعد با یک جفت کفش باز میگردد، خودتان بروید تا ته خط.
امسال که الحمدلله رب العالمین، عیال سرش به بچه گرم است و انگار فراموش کرده فردا روز زن است؛ خدا را شکر! میماند مادر. دیشب نیت کردم که امروز یک چیزهایی برایش بخرم تا شاید این آخر سالی دلش را بعد از سالها شاد کنم. صبح که آمد بیدارم کرد و گفت: «خاک بر سرت! بلندشو خیر ندیده، ظهر شد، تا کی میخوابی، مگه کار و زندگی نداری!»، همین عبارتها کافی بود تا قید خرید برای ننه را هم بزنم و با یک غلت دیگر در رختخواب، بگذارم انشاءالله سال آینده اگر عمری باقی بود خوشحالش کنم.
شما مثل من نباشیدها، حتماً مادرانتان را شاد کنید.
روز میلاد حضرت زهرا سلاماللهعلیها را خدمت همۀ شما عزیزانم تبریک عرض میکنم و همینطور سال خوب و پربرکتی را برای تمامی شما آرزومندم.
مخلص شما
میرزای اصفهانی
برچسب : نویسنده : 7harimekhososi4 بازدید : 98