سینما بخش عمدهاش سرگرمیست. اما اگر روی همین عبارت دقیق شوید و ریز شوید، میبینید نوشتهام بخش عمدهاش؛ یعنی بخشی هم دارد که جدای از سرگرمی، باید در لابلای اینکه دمایی به سرتان اصابت میکند، چیزی هم عائدتان شود. اصلاً بگذارید بگویم این که میگویند «سرگرمی»، به این خاطر است که عوامالناس به همین بهانه روی صندلیهای سینما جاخوش کنند و در زیر و بم کار، پیامی را به آنها منتقل نمایند که اگر از پس این مهم برنیایند و یا به تفکر واندارند، بهتر است این دو ساعت را جای دیگر سرگرم شوید؛ نمیدانم ورزشگاهی، سالن بیلیاردی و یا...
از بحث تخصصی که بگذریم، اگر شما هم فیلمساز شوید و اولین فیلمتان را با هزار دنگ و فنگ بسازید و به عنوان «فیلم اولی» مطرح شوید و بعد هم در بوق و کرنا کنید که فیلمم در مورد «تجاوز» است، از فطرت بشری استفاده کردهاید و سهشنبهها، بلکه روزهای دیگر، بلیط فروشِ سینما از پس صفوف در هم تنیده شدۀ مخاطب بر نمیآید و این میشود که میشوید فیلم اولیِ میلیاردی و اگر اینگونه نشد، بیایید سرمایهتان را از من بگیرید.
«فروشنده» جدای از بحث کَن و جوایزش که به حق لایق بازیگری سید شهابالدین حسینی (همان شهاب حسینی) بود نه فیلمنامۀ آن و جدای از آن سر و صداهای قبل از اکران، به کمک همین تم تجاوز، توانست مخاطب را به سینما بکشاند؛ بماند که شما اصلاً صحنۀ تجاوزی نمیبینید و نا امید از روی صندلی بر میخیزید و یک «نخورد الهی!» نثار فیلمساز و تهیهکننده میکنید و همین کفایت میکند هر دو را.
یک قصۀ ساده -اگر بشود نامش را قصه گذاشت- درون یک فیلمنامۀ پر چالهچوله و دستانداز قرار گرفته که بعضاً با بیمنطقی روایت، نمیتواند خواص را راضی کند و انگار همینکه شهاب حسینی سیلی بزند به گوش پیرمرد و مخاطب عام کف بزند، دل فیلمساز تسلی مییابد که بله، فیلمم مورد پسند عوام واقع شده!
فرق است بین نقد و تحلیل؛ نقد اصولاً بدون اسپویل، قبل از اکران منتشر میشود که تماشاگر بداند که آیا این فیلم ارزش دیده شدن دارد یا نه. بالشخصه قبل از دیدن فیلمی نقدش را از منتقد انتخابیام میخوانم و یا میبینم و بر طبقش تصمیم میگیرم. الان به شدت دیر شده و «فروشنده» را با وجودی که اصلش را میدانستم و نقدش را دیده بودم، با واسطه و بیرغبت، وارد سینما شدم که اگر غیر از این بود و این سههزار تومان را هم خودم داده بودم، آخر فیلم یک «نخورد الهی!» نثار همان دو نفر میکردم و تمام!
فروشنده کلهم اجمعین به قول محمدرضا امانی، تنها یک دیالوگ درست و درمان داشت و آن اینکه:
-- آقا مگه آدم هم گاو میشه؟
-- بعضی وقتها میشه.
-- چه جوری؟
-- به مرور.
و گاهی آدم بعد از دیدن بعضی فیلمها مثل فروشنده، بعد از خروج از سالن، همین حس به او دست میدهد.
برچسب : نویسنده : 7harimekhososi4 بازدید : 74