رابطۀ دوستپسری و دوستدختری عاقبت ندارد؛ نمونۀ بارزش همین پسر عموی من. دختری را در خیابان دید و یکدل که نه، بلکه صددل عاشق جمالش شد و یکروز دیدیم کارت دعوتی آمده که وقتی بندِ باریک قهوهای رنگش را بیرون میکشیدیم، نام سعید و الناز، در رأس کارت چشمک میزد. حالا اما الناز کمربند قهوهای رنگ پسرعمو را به اینطرف و آنطرف میکشد و عموزاده را از این دادگاه به آن دادسرا و از این پاسگاه به آن شورای حل اختلاف میکشاند.
یا کمی نزدیکتر؛ همین همسایۀ بغلیمان. پسرش در پاساژی معروف که همهکار در آن صورت میگیرد الّا کاسبی، مغازه دارد و در همانجا دختری را میبیند و چند هفته طرح پیوند رفاقت میریزد و دستِ بر قضا همان دختر مینشیند بر سر سفرۀ عقدش. شب عروسیاش خواب و خوراک نداشتیم. جلسهای مختلط، در شب میلاد امامحسینعلیهالسلام که اتفاقاً ما هم دعوت داشتیم که بهانهای چاق کردیم و نرفتیم. شاید بپرسید از کجا میدانی که مختلط بوده؟ شما که نرفتی! من هم به ضرس قاطع ارجاعتان میدهم به همان قسمتی که نوشتم خواب و خوراک نداشتیم و از سر مزاحمت بزرگواران، چسبیده بودم به پنجرۀ اتاق و سیگار پشت سیگار دود میکردم. از اتفاق خوانندۀ مجلس که در حین خواندن ترانۀ «دوستای دوماد میگن به هم میان ماشالا، به هم میان ماشالا؛ دوستای عروس میگن به هم میان ایولا، به هم میان ایولا؛ اهل محله میگن، همه تو محله میگن؛ ماشالا ماشالا به عروس و دوماد، ماشالا ماشالا به دو شاخِ شمشاد» بود، یک مرتبه بعد از گفتن دو شاخ شمشاد، گفت: «ماشالا خالۀ آقا داماد، عجب قری میده! به افتخارش!» و از همینجا بود که پی بردیم نر و ماده در کنار هم دورهمیای تشکیل دادهاند که سهم ما از این مجلس، سیگار با دود اضافی شد. چه شد؟ دقیقاً آقا داماد مدتهاست در منزل پدرشان به سر میبرند؛ چرا که عروسخانم، خانه، ماشین و مغازۀ ایشان را به عنوان مهریه برداشته و سهم آقا داماد را که یک «لگد» بوده تقدیم جنابشان کرده است. دیروز دیدم که به دختر کوچک 4 سالهاش دوچرخهسواری یاد میدهد و میگوید: «هانی! رکاب بزن، تو زندگیتم همینطور میخوای رکاب بزنی!». حالا امشب هم، شب میلاد امامزمانعلیهالسلام، عروسیِ دختر عمۀ من بود که جریانش را مفصلاً در پست بعد تقدیمتان میکنم.
اینکه همسرت را در بین دخترانِ آزانتیزان کرده و صافکاری، نقاشی شده در خیابان پیدا میکنی بماند، اینکه مختلط، زن و مرد، پیر و جوان، خرد و کلان، نر و ماده با هم و به هم جفتک پرت میکنید بماند، اینکه طبقۀ بالای باغ_ویلا را پر از شیشههای عرقسگی و اخواتش کردهای و یکبهیک مهمانان به سمت آن اتاق میروند و تلوتلو خوران باز میگردند، بماند، اینکه عموی داماد از بس خورده، لنگ در هوا میشود وسط سن و بعد آدرس دست به آبِ باغ_ویلایش را از دیگران میگیرد، این هم بماند! سؤال اینجاست؛ به چه نیتی عروسی یا عقدت را شب میلاد امامزمان یا امامحسین یا امامعلی علیهمالسلام میاندازی که در بین رقصیدن و نوشیدن، مدام لقلقۀ زبانت باشد به سلامتی وجود مقدسش؟! «بازیت گرفته؟!».
عیدتون مبارک!
برچسب : نویسنده : 7harimekhososi4 بازدید : 63