بخش دوم
بخش سوم
بخش چهارم
شخصیتهای طنز اصولاً آدمهای خاصی هستند. شما احتمالاً در اطرافتان از ایندست افراد شوخطبع دارید، احتمالاً که نه، حتماً دارید. این افراد عموماً قیافههای خاصی هم دارند. قانون کلی صادر نمیکنم، اما عموماً به این صورت است؛ چون همۀ چیزهایی که تا الان برای شما پرگویی کردم در تیپ کج و معوج و کج و کوله بهتر جواب میدهد. «زیر آسمان شهر» را تصور کنید. «بهروز خالیبند»، با طنز کلامی و خالیبندیاش، فضای مفرحی را ایجاد میکرد. «غلام شیشلولبند» هم که بیشتر نامش بار طنز داشت. برزو، سارا، خانم فرامرزی، دکتر و فولاد هم که هیچ؛ اما کسی که این وسط طنز زیر آسمان شهر را دلچسب کرده بود، «خشایار مستوفی» بود. حالا همین خشایار را اگر از سریال برمیداشتند، چیزی باقی نمیماند. اگر یادتان باشد، ابتدائاً قیافهای ساده داشت و بعد مبدل شد به آن چیزی که باید میشد. حالا حتماً هم نیاز نیست طرف کج و معوج باشد، رفتارش هم «چوچو» باشد کافی است؛ مثل عطاء در «شمعدانی» یا دست پا چلفتی هم باشد میشود، خلاصه که باید یک ویژگی خاص داشته باشد، باز قانون صادر نمیکنم، بهتر است که داشته باشد. مثلاً مهران مدیری در «در حاشیه» سرش تکانتکان میخورد یا پرویز در «روزهای بد، بدر» همینطور، یا جواد رضویان را تیپ و لهجهاش کمک میکرد. غفوریان که همینطور مثل درخت بایستد، مردم میخندند. مثال کافی است، خودتان پی بردید که چه میگویم.
نگران نباشید؛ شما در طنز میتوانید غیر ممکن را ممکن کنید. اصلاً این حرفها برای کار طنز معنا ندارد. بخواهم مثالی برای شما بزنم، باید بگویم شما در طنزنویسی باید مثل یک دانشآموز که میخواهد انشاء بنویسد عمل کنید؛ مثلاً موضوع این بود: «میخواهید در آینده چکاره شوید؟». دانشآموز شروع میکرد به نوشتن: «به نام خدا. بابایم میگوید در آینده خلبان شوم. بابایم میگوید خلبانی خیلی شقل خوبی است، چون میتوانی مثل پرندهها پرواز کنی و از آن بالا داد بزنی و به همه بگویی: ریز میبینمت. اما من خودم هنوز شک دارم که خلبان بشوم یا نه؛ چون مادرم میگوید ممکن است داعشیها در هواپیمایم بمب بترکانند یا اگر هم داعشیها نیایند، ممکن است پرویز، صارق محلهمان یواشکی سوارش شود و در راه هواپیمای مرا بدزدد. نتیجه اینکه من هنوز نمیدانم چکار کنم؛ پی حرف بابایم بروم یا مادرم».
توجه کنید؛ ساختار نوشتههای انشاها درست بود. دست و پای متن و نتیجهگیری، همه سر جایش بود، چیزی که این وسط شکسته میشد، قانونهای درون متنی بود. در مثالِ انشاء، هم غلط املایی میبینید و هم اراجیف به تمام معنا و همینها میتواند لبخند را به لب مخاطب شما هدیه بدهد.
و نکتۀ آخر اینکه یک غافلگیری درست و حسابی برای نوشتهتان در نظر بگیرید. اوج تکهپرانیهایتان را بگذارید برای آخر کار. به مخاطب ضربه بزنید. شاهنامه آخرش خوش است. همیشه اولینها و آخرینها به یاد میمانند. استندآپ کمدیها را ببینید، ممکن است یکنفر با خنده شروع کند و در ادامه خندهای در کار نباشد تا پایان، اینجور حتی خندۀ اول هم فراموش میشود. ولی یکنفر بیمزه آغاز میکند، آرامآرام خنده را از تماشاچی میگیرد و در آخر ضربۀ نهایی را محکم میزند و خلاصه میپکاند هرچه دل و روده است؛ با این وضعیت در اذهان میماند و آن حس غریب و بیمزۀ اولیهاش هم فراموش میشود.
و در آخر سعی کنید در نوشتۀ انتقادیتان، پیشنهاد، راهکار و نکتهای را هم در قالب طنز بگنجانید. اصلاً کار هنرمند اصیل فقط انتقاد نیست، انتقاد را حتی مادربزرگ من هم بلد است، منتها وقتی ازش میپرسم: «ننهجون! پس حالا میگی چیکار کنم؟» فیالفور میگوید: «من بگم؟! من فقط وظیفم بود بِت بگم، خودت میدونی ننه!». به قول آن هنرمند اصیل -خدایش بیامرزد- که میگفت به این مضمون: «هنرمند باید چیزی به دنیا اضافه کند، حتی شده به اندازۀ یک مثقال».
والسلام
شاد باشید!
به عشقِ حضرت عشق:
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
برچسب : نویسنده : 7harimekhososi4 بازدید : 79