اولِ کلام یه تشکر بکنم از «بانوچه» که دعوت کردن بنده رو به این بازی وبلاگی. منم عاشق بازی! چه تو این فضای نسبتاً مجازی، چه هرجا. از اونجایی که رد دعوت برای هر مؤمن(؟) و مؤمنهای جایز نیست، اجابتش کردم.
به جان خودم که میخوام دنیام نباشه، تا حالا هیچکس بهم هدیه نداده؛ نه کتاب، نه هیچی. چرا؛ یه رفیق داشتم اسمش «جواتی» بود. سال 81 که رفت مشهد، اون روزا که خودکار مد بود، این خودکار رو برام اورد:
دیگه انگار بعد از جواتی هیچکس من رو دوست نداشت؛ حتی باورتون میشه من تا الان کسی برام تولد نگرفته. انقدر من مظلوم واقع شدم، والّا به قرآن! کاشف به عمل اومده از زمانی که یچه بودم تا الانی که غولی شدم واسه خودم و نَنه مدام پتکش میکنه و میزنه تو سرم که «مثی غول شدیا، یه ذره کمتِر بخور آ پیادهروی کن»، کسی برام تولد نگرفته! نه بابای خدابیامرزم، نه نَنَم _که از اول صبح کارش این بود که هرچی کلاس قرآن و نهجالبلاغه و تفسیر و صحیفه بود، طی کنه، شب هم تا صبح، غیبت صغریخانم و اکرمخانم و کبریخانم رو پای تلفن_ و نه عیالم. حالا شاید زن دومی یه کاری واسم بکنه.
خلاصه که خیلی مظلوم واقع شدم من. حالا از وقتی بانوچه دعوت کرده، دارم کل کتابخونه رو میگردم و کتابخونهتکونی کردم و چیزی پیدا نکردم. تازه فهمیدم نصف بشتر کتابام دزدیه، بقیهشم یه تعداد درسیه و یه تعدادم قدیما خریدم.
حالا هیچیِ هیچی هم که نه، یه کتاب پیدا کردم؛ ایناهاش:
یه مو از ریشم هم کندم گذاشتم زیر کنکور که یادگاری بمونه.
یه کتاب دزدی هم پیدا کردم مال «مونت گومری»، ببینید:
حالا سیاوش کیه و زندهس یا مرده، مهسا و مهرو چکارشن، خدا عالمه. در هر دو صورت خدا رحمتش کنه و منم ببخشه!
یه کتابم اون قدیما خودم خریدم که ایناهاش:
خیلی دوستش دارم؛ هم خودش رو، هم فیلمش رو و هم بازیگرش رو.
یه کتابم اون قدیم قدیما گرفتم که ایناهاش:
قیمت زده 2200! خودتون حساب کنید من چند سالمه. یه چسب هم زدم رو قیمت که یادم نره کجا بودم و حالا کجام!
به هر حال اینا به کار بازی وبلاگی میاد یا نمیاد، من نمیدونم. فقط چون دوست وبلاگیم دعوت کرده بود، دعوتش رو اجابت کردم و خواستم بگم: «منم بازی!».
برچسب : نویسنده : 7harimekhososi4 بازدید : 76